7 داستان کوتاه و آموزنده (بهترین داستان کوتاه)

داستان کوتاه فساد

فردی بـه پزشک مراجعه کرده بود. در حین معاینه، یک نفر بازرس از راه میرسه و از پزشک میخواد کـه مدارک نظام دکتری شو ارائه بده. پزشک بازرس رو بـه کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه: من پزشک واقعی نیستم. شـما این پول رو بگیر بی خیال شو. بازرس کـه پولو میگیره از در خارج میشه.

 

مریض یقه بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه. بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از پزشک قلابی شکایت کنی. مریض لبخند تلخی میزنه و میگه: اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نرم سرکار!

 

در جامعه اي کـه هرکس بنوعی آلوده بـه فساد یا حداقل خطا !! می‌باشد، چگونه میشود با فساد به طور قطعی و ریشه اي مبارزه کرد؟

 

داستان کوتاه فساد

داستان ادیسون

داستان عاشقانه ابراز عشق

بازرس ,پزشک ,فساد ,کـه ,میگه ,مریض ,بازرس رو ,و فقط ,اومده بودم ,واقعی نیستم ,از پزشک

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

chapemarkazeine ضامن آهو خبرنگاری پانا کاشمر shabnambahari دلنوشته‌های یک طلبه دانلود کتاب علمی نکته های نگه داری فرش بلاگی برای فایل ها کریمی مشاور بیمه